
دوباره این تنۀ خشک،برگ و بار دهد عطای سبز فلک را به شاخسار دهد
دلی که از تپش افتاده بود برخیزد دوباره از سر نو، مژدۀ بهار دهد
نه باد سرد به یاد آورد، نه تیشه نه سنگ چرا که بوسۀ گرمی، به روزگار دهد
شکسته بود ولی ریشه داشت در دل خاک کنون به مزرعۀ عشق اعتبار دهد
که گفته است که آدم در این غریب آباد غریبه است وسواری به هرسوار دهد
اگرچه جبر زمان شاخ دل شکسته ولی ز جبر چون گذرد بهرش اختیار دهد
سکوت را بِنـِگر، نطفه در ندا دارد ندای خاک نشینان، تو را قرار دهد
کمالِ دولت عشق است لب فرو بستن به آدمی شرف و شأنِ شهریار دهد
“ملک” چو فجر حضورست لحظه را دریاب که این حضور، ترا حُسن بی شمار دهد
ملک ثابت ابراهیمی
21 ماه می 2025 / 31 اردیبهشت 1404 – تورنتو