By: Maleksabet Ebrahimi
شاخسار امید
دوباره این تنۀ خشک برگ و بار دهد عطای سبز فلک را، به شاخسار دهد
دلی که از تپش افتاده بود برخیزد دوباره از سر نو، مژدۀ بهـــار دهد
نه باد سرد به یاد آورد، نه تیشه، نه سنگ چرا که بوسۀ سبزی به روزگار دهد
شکسته بود ولی ریشه داشت در دل خاک کنون به دهکدۀ عشق، افتخار دهد
که گفته است که آدم در این غریب آباد غریبه است و سواری به هر سوار دهد؟
اگرچه جبر زمان شاخ او شکسته ولی ز جبر چون گذرد بهرش اختیار دهد
سکوت را بِنِگر، نطفه در صدا دارد غریو خاک نشینان، تو را قرار دهد
زمین اگرچه ز شرّ بشر غبار گرفت زمانه تحفۀ سبزی، به این غبار دهد
کمالِ دولت عشق است لب فرو بستن به آدمی شرف و شأن و اعتبار دهد
ملک” چو فجر حضورست خواب را بگذار که این حضور، ترا حُسن بیشمار دهد
ملک ثابت ابراهیمی
21 ماه می 2025 / 31 اردیبهشت 1404 تورنتو
این غزل، سرود رهایی است، نغمهٔ جان گرفتن دوبارهٔ تنهای خسته، و شکوفهای از نور که در سرمای جبر و و در گرمای اختیار، به آغوش بهار باز میگردد. هر مصرع، آینه ایست از امید و ایمان، که در هزارهٔ پژواک ها، دل را به شوق زندگی و دوباره ایستادن میآراید. در این شاخسار سبز، شاعر، شوق دوبارهٔ رویش را به خاک و جان جهان میبخشد.
غزل «شاخسار امید» دعوتی است به بیداری، به پیوند با خویش و با جهان، و به دیدار آن نغمه ای که از دل هر سکوت، به روزگار ما میرسد.
Maleksabet Ebrahimi
ملک ثابت ابراهیمی
21 ماه می 2025 / 31 اردیبهشت 1404 تورنتو
